___
آدمهایی که با محبتشان،زمین را ستاره باران می کنند...
آدمهایی که با موسیقی کلامشان برای امواج خروشان دنیا لالایی می خوانند...
+مرسی از قبیله جان بابت این تولد و زحمت هاش
+آرزومندِ حالِ خوبِ احسان جانِ علیخانی هستیم
+مرسی از قبیله جان بابت این تولد و زحمت هاش
+آرزومندِ حالِ خوبِ احسان جانِ علیخانی هستیم
مینشیند درست نوکِ درخت و از آن بالا، از لای شاخ و برگهای انبوه و در هم تنیده،
تمامِ باغ و آدم هایش را زیر نظر میگیرد...
با تکانِ آرامی به خودم میآیم و سرم را که از روی کتاب بلند میکنم،
چهاردیواریِ داستان فرو میریزد و در چشم به هم زدنی،
از لابهلای درختانِ میوهی باغِ دماوند پرت میشوم به اتاقم،جایی درست وسط واقعیت!
سرمای موذیانهای زیر پوستم میخزد، از درون میلرزم و گوشهایم پر از صدای باران میشود.
بارانِ کِسِل و بیحوصلهی زمستانی...
غرقِ دنیای دیگری بودم؛ دنیایی بیصدا و سبک اما پر از تصویر، دنیای کلمه و احساس، دنیای شگفت انگیزِ داستان!
#سارا_نوشت
پ.ن1: گاهی داستان پناهگاهِ امنی برای ذهنِ پریشان است. برای فرار از عصرهای پر از کسالتِ زمستان...
پ.ن2:هیچ وقت...تاکید میکنم...هیچ وقت ظاهر زندگی بقیه رو با باطن زندگی خودتون مقایسه نکنید...
شاید اگر از باطن زندگی آدم ها خبر داشته باشید،خدارو شکر کنید که چقدر خوبه که تو همین جایگاهی که همیشه بودین،هستین...